دانانیوز: شما هم قطعا این ضربالمثل را شنیدهاید که «گیرم پدر تو بود فاضل، از فضل پدر تو را چه حاصل!». توصیفات مختلفی در این زمینه مطرح شده است، ولی شاید اگر کمی دقیقتر به این مفهوم دقت کنیم، نمونههای زیادی را میبینیم که بسیاری از فرزندان، پا در مسیری گذاشتهاند که والدینشان پیموده و تلاش کردهاند که مثل پدر و مادرشان، از فضل و دانش بهرهمند شوند.
به گزارش دانانیوز به نقل ازایسنا، “ماری” و “پیر کوری” (Pierre Curie and Marie Skłodowska–Curie)، زوج دانشمند فرانسوی، نامهای آشنایی برای مردم جهان هستند. زوج “کوری” در سال ۱۹۰۳ به پاس خدمات ارزنده در تحقیقات در زمینه رادیواکتیویته، جایزه نوبل فیزیک را دریافت کردند. “ماری کوری” با دریافت این جایزه، به اولین زن در تاریخ علم تبدیل شد که موفق به کسب جایزه نوبل شده بود.
“ماری کوری” بار دیگر به طور مستقل در سال ۱۹۱۱ موفق به دریافت جایزه نوبل شیمی شد. این دو دانشمند بزرگ صاحب دو فرزند شدند که یکی از آنها ادامهدهنده راه پدر و مادر خود بود.
“ایرن ژولیو-کوری” (Irène Joliot-Curie)، فیزیکدان و شیمیدان نه تنها در رشته پدر و مادرش فعالیت کرد، بلکه همراه با همسرش، “فردریک ژولیت کوری” (Frédéric Joliot-Curie) که دستیار “ماری کوری” نیز بود، بخاطر کشف رادیواکتیویته مصنوعی (artificial radioactivity) جایزه نوبل شیمی ۱۹۳۵ را کسب کرد و به دومین زوج – پس از پدر و مادرش – تبدیل شد که موفق به دریافت جایزه نوبل شدند.
“ایو دنیس کوری” (Ève Denise Curie)، دختر دیگر “ماری” و پیر کوری”، اگرچه مسیر پدر، مادر، خواهر و شوهرخواهرش را طی نکرد، اما خانواده وی هم از جایزه نوبل بیبهره نماند و همسر “ایو”، “هنری ریچاردسون” (Henry Richardson Labouisse) در سال ۱۹۶۵ جایزه نوبل صلح را دریافت کرد و به این شکل، خانواده کوری ۵ جایزه نوبل را از آن خود کرد.
پسر اول “آلبرت اینشتین”، فیزیکدان برجسته آلمانی و برنده جایزه نوبل فیزیک در سال ۱۹۲۱ و “میلوا ماریچ” (Mileva Marić)، “هانس آلبرت اینشتین” (Hans Albert Einstein) استاد مهندسی هیدرولیک در دانشگاه کالیفرنیا، برکلی بود.
انجمن مهندسین عمران آمریکا به منظور ارج نهادن به دستاورد برجسته وی در مهندسی هیدرولیک، “جایزه هانس آلبرت انیشتین” را در سال ۱۹۸۸ تأسیس کرد و این جایزه سالانه به کسانی اعطا می شود که سهم قابل توجهی در این زمینه داشته باشند.
اما اگر از سالهای دور فاصله بگیریم و پا به سال ۲۰۲۲ بگذاریم مثال مشابه دیگری را خواهیم دید.
“سوانت پابو” (Svante Pääbo)، زیستشناس سوئدی به خاطر کشفیاتش درباره «ژنوم انسان تباران منقرض شده و تکامل انسان» برنده جایزه نوبل پزشکی ۲۰۲۲ شد.
اما نکته قابل توجه این جاست که پدر “سوانت پابو”، “سونه برگ اشتروم” (Sune Bergström)، درست ۴۰ سال قبل، جایزه نوبل پزشکی ۱۹۸۲ را به همراه “بنگت ساموئلسون” و “جان رابرت وین” برای اکتشاف در مورد «پروستاگلاندین و مواد مرتبط با آن» دریافت کرده بود.
اما در این بین، دانشمندان بزرگ و برجستهای هم هستند که با وجود بیبهره بودن از این موقعیت (داشتن والدین دانشمند)، نامشان برای همیشه در آسمان علم جهان میدرخشد. یکی از این دانشمندان، “ایزاک نیوتن” (Isaac Newton) است.
پدر “نیوتن”، کشاورزی بیسواد بود که چند ماه قبل از بدنیا آمدن وی درگذشت. مسئولیت نگهداری از “ایزاک” سهساله بعد از ازدواج مجدد مادرش، به مادربزرگش سپرده شد. این اتفاق، تاثیر بدی بر روحیه “ایزاک” داشت و اوایل تحصیل، عملکرد خوبی در مدرسه نداشت؛ اما به مرور نبوغ و توانایی خود را در علم نشان داد.
با این وجود نمیتوان نقش موثر والدین و به طور خاص، تاثیر مسیر شغلی دانشمندان در تعیین آینده فرزندانشان را نادیده گرفت.
برخی پژوهشها نشان میدهند، احتمال دنبال کردن مدارج علمی در کودکانی که والدینشان دارای مدرک در برخی رشتههای علمی هستند، دو برابر بیشتر از کودکانی است که والدینشان، مدرک تحصیلی در رشتههای دیگر دارند.
“نیچر” در گزارشی، زندگی چهار پژوهشگری را مورد بررسی قرار داده که زندگی والدین دانشمند آنها و قرار گرفتن در معرض علم از کودکی، الهامبخش این افراد برای حرکت در مسیر علم بوده است.
والدین دانشمند میتوانند الگوهایی برای فرزندان خود باشند و غالبا از طریق فعالیتهای فوق برنامه با محوریت علم، فرزندانشان را در معرض علم قرار میدهند. فرزندان آنها میتوانند به طور مستقیم فراز و فرودهای شغلی در پژوهشهای آکادمیک و صنعتی یعنی اکتشافات، همکاریها و فرصتهای زندگی و کار در خارج از کشور را ببینند؛ اما این اوجها میتوانند با حجم کاری زیاد، قراردادهای موقت، فشار برای انتشار مقاله و زمان دوری از خانوادهها کاهش یافته و خنثی شود.
“فرد چانگ” (FRED CHANG): به انتخابها و تصمیمات شخصی احترام بگذارید
استاد زیست شناسی سلولی و بافتی در دانشگاه کالیفرنیا، سانفرانسیسکو
والدین من در دهه ۱۹۵۰ از تایوان به ایالات متحده آمریکا مهاجرت کردند تا تحصیلات تکمیلی خود را در رشته مهندسی دنبال کنند. پدرم “دیوید چانگ” (David Chang) یک مهندس مکانیک بود که شرکتی را در گاراژ راهاندازی کرد، بنابراین دوران کودکی من با ماشین آلات و ابزار الکتریکی گذشت. مادرم، “هلن چانگ” (Helen Chang)، به عنوان دانشمند در آزمایشگاه دیابت در دانشگاه استنفورد در کالیفرنیا کار میکرد.
پدرم من را با محیط یک آزمایشگاه زیست پزشکی آشنا کرد و به من آموزش داد تا در یک آزمایشگاه کار کنم. والدینم اولویت بالایی برای کسب بهترین آموزش ممکن برای من قائل بودند و به من فرصتهایی دادند تا تحصیلاتم را در ریاضیات و علوم گسترش دهم.
من در اوایل ۳۰ سالگی ازدواج کردم و صاحب دو فرزند شدم. من یک زیستشناس سلولی هستم و همسر سابقم یک نوازنده حرفهای است؛ بنابراین دختر و پسرم، هم با موسیقی و هم با علم بزرگ شدند. آنها تابستانهای بسیار خوبی را با من در “وودز هول” گذراندند؛ جایی که من به عنوان پژوهشگر تابستانی در آزمایشگاه زیستشناسی دریایی کار میکنم. “وودز هول” مانند یک اردوگاه تابستانی برای دانشمندان است و فرزندانم میدیدند که در حین همکاری با دوستان و همکارانم، چقدر از اکتشافات لذت میبرم.
“وودز هول” همچنین یک مدرسه علمی دارد که در آن فرزندان من یاد گرفتند که چگونه محیطهای طبیعی غنی در ساحل دریا را مشاهده و کاوش کنند. آنها اکنون در اواخر بیست سالگی خود هستند. دخترم همیشه مجذوب تاریخ زمین بوده است و اکنون یک زمینشناس است. پسرم هم مهندس مکانیک است که از کاربردی بودن سازههای ساختمانی لذت میبرد.
لوته دی ویند (LOTTE DE WINDE): تقسیمبندی و اولویتبندی را بیاموزید
همکار تحقیقاتی در آمستردام UMC در دانشگاه وریج آمستردام در هلند
پدر من “هان دی ویند” (Han de Winde)، پژوهشگر بیوتکنولوژی در دانشگاه “لیدن” در هلند است. مادر من، “مارگا دی ویند ون زیجل” (Marga de Winde-van Zijl) حدود ۲۵ سال است که به عنوان یک پرستار کار میکند.
وقتی من به دنیا آمدم، پدرم در حال ادامه تحصیل در مقطع دکترا بود، اما حتی بعد از اینکه استاد دانشگاه شد، هیچ لحظه مهمی از زندگی من را از دست نداد. او به من نشان داده است که میتوان بین کار و زندگی به خوبی تعادل برقرار کرد و چگونه تقسیمبندی میتواند به رسیدن به این مهم کمک کند. در تعطیلات مدرسه، در محل کار به پدرم ملحق میشدم. برای مثال من جعبههای “سرسمپلر” (pipette tip) او را دوباره پر میکردم و از بودن در محیط آزمایشگاه لذت میبردم. بعدها او من را به روزهای آزاد در دانشگاههای مختلف هلند برد که در آن جا در برنامهها و فعالیتهای پزشکی و علمی شرکت میکردیم.
در ابتدا میخواستم پزشک شوم، اما در دوره لیسانس، عمیقاً به مطالعه سیستم ایمنی بدن علاقهمند شدم. میخواستم بفهمم چرا سیستمی که برای حفظ سلامتی ما ساخته شده است، در ریشهکن کردن سرطان ناکام است. در حال حاضر، “لنفوم” را مطالعه میکنم. پدر و مادرم من را تشویق کردند که در بسیاری از کارها تلاش کنم.
من نیز به عنوان مادر یک دختر ۱.۵ ساله، میخواهم همین کار را برای فرزندم انجام دهم. اگر دخترم شغل مشابهی را انتخاب کند، کاملا از او حمایت خواهم کرد، زیرا پژوهش میتواند تاثیر مثبتی بر جامعه داشته باشد و برای کسی که ذهن کنجکاوی دارد عالی است. اما بیشتر از همه، من از او میخواهم کاری را انجام دهد که او را خوشحال کند، چه در زمینه علم و چه در زمینههای دیگر.
تصمیم برای تشکیل خانواده، تصمیم آسانی نبود. پس از نقل مکان به هلند در سال ۲۰۲۰، تشکیل خانواده دادم. من و همسرم احساس میکردیم که امنیت شغلی بهتری در آنجا داریم و به خانوادههایمان نزدیکتر هستیم. همچنین یک روش معمول پذیرفتهشده برای تازه والدها وجود دارد که در آن، والدین تنها چهار روز در دفتر یا آزمایشگاه کار میکنند تا بتوانند زمان بیشتری را با فرزندان خود در سالهای اولیه زندگی آنها بگذرانند. این شرایط به ما اعتماد به نفس برای تشکیل خانواده را داد.
مادر شدن چند درس ارزشمند به من آموخت که برای کارم مفید بوده است. من یاد گرفتهام که نقشهایم را در محل کار و خانه تقسیم کنم. زمانی که سر کار بودم، احساس گناه میکردم، زیرا نمیتوانستم از فرزندم مراقبت کنم و از طرف دیگر احساس میکردم زمان کافی برای تحقیقاتم نمیگذارم.
بعد از اینکه تصمیم گرفتم ۱۰۰ درصد به تحقیقاتم در آزمایشگاه و ۱۰۰ درصد به فرزندم در خانه بپردازم، بهرهوری من در کار و کیفیت زمانی که با خانوادهام میگذراندم، بهبود یافت.
مارک پراوسنیتز (MARK PRAUSNITZ): والد بودن به مقام استادی شباهت دارد
استاد مهندسی شیمی و زیست مولکولی در موسسه فناوری جورجیا در آتلانتا
من در نزدیکی دانشگاه کالیفرنیا در برکلی بزرگ شدم، جایی که پدرم، “جان پراسنیتز” (John Prausnitz)، مهندس شیمی، اکنون یک استاد ممتاز است. مادر من، “سوزان پراسنیتس” (Susan Prausnitz) که درگذشته است نیز یک وکیل حقوقی بود. بسیاری از دوستان در حلقهی اجتماعی آنها نیز محقق هستند. زندگی در آن محیط به من و خواهر بزرگترم نگاهی اجمالی به اینکه مشغول بودن در حرفه علمی چگونه خواهد بود، داد. خواهرم محقق مراقبتهای بهداشتی شد و من تصمیم گرفتم راه پدرم را دنبال کنم و مهندس شیمی شوم.
درسی که از پدرم آموختم، تجسم سخنرانی او تحت عنوان «مهندسی شیمی و سایر علوم انسانی» است که چندین بار در دههی ۱۹۹۰ ایراد کرد. گرچه زمانی که او این سخنرانی خاص را انجام داد، من یک استاد جوان بودم، اما از همان دوران کودکی پیام های موجود در آن را به صورت مستقیم و غیرمستقیم به من منتقل میکرد. به ویژه، او توضیح میدهد که چرا پژوهش علمی در نهایت یک تلاش انسانی است که بر جامعه تاثیر میگذارد و چگونه جامعه به نوبه خود بر علم تاثیر میگذارد. این دیدگاه بر تحقیقاتی که انجام میدهم تاثیر گذاشته است که عبارت است از تطبیق فناوریهای مهندسی برای بهبود تحویل دارو و سایر مداخلات پزشکی از طریق راهحلهای ساده و کمهزینه که دسترسی بیمار به درمان را بهبود میبخشد.
آموزش من به عنوان یک مهندس بر سبک مربیگری من در محل کار و همچنین والدگری من در خانه تاثیر میگذارد. مهندسی اغلب بر کارایی و کار گروهی برای تکمیل پروژههای بزرگ تاکید دارد و این رویکرد بر نحوهی اداره آزمایشگاهم تاثیر میگذارد. من به دنبال اولویتبندی فعالیتهایی هستم که نیاز به مشارکت من دارند و دیگر موارد را بین ۲۶ عضو گروه تحقیقاتی خود تقسیم میکنم. این رویکرد به زندگی خانگی من با همسرم “سیندی واینبام” (Cindy Weinbaum) متخصص بهداشت عمومی و سه فرزندم وارد شده است. من و همسرم باید مشخص میکردیم که انجام کدام فعالیتها با فرزندانمان در اولویت است و کدام فعالیتها را میتوانیم به آنها واگذار کنیم.
به همین ترتیب، پدر و مادر بودن به من آموخته است که پژوهشگر بهتری باشم. یکی از شباهتهای بزرگ بین پدر و مادر بودن و استاد بودن، مربیگری است. من آزمایشگاهم را به عنوان یک مربی اداره میکنم، نه یک رییس. من دانشجویان خود را در پژوهشهای آنها راهنمایی میکنم، پیشنهادهایی ارائه میدهم و به آنها کمک میکنم تا پژوهشگر مستقلی شوند.
این سبک مربیگری در فرزندپروری من نیز منعکس شده است و میبینم که فرزندانم را نیز به سمت استقلال راهنمایی میکنم. این احساس بسیار خوبی است که میبینم فرزندانم و اعضای آزمایشگاهم رشد میکنند و میروند تا تاثیر خود را بر بشریت بگذارند.
والری یانگ شیون (VALERIE YANG SHIWEN): منظم باشید و آنچه را که برای شما مناسب است انتخاب کنید
استادیار مرکز ملی سرطان سنگاپور
داستانی از یکی از همکارانم به یاد دارم که برای یک استاد برجسته، جشن بازنشستگی برگزار میکرد. وقتی از فرزندانش دعوت شد تا به آن بپیوندند، گفتند که نمیخواهند در این مهمانی شرکت کنند، زیرا پدرشان آنقدر وقت خود را به کار اختصاص داده بود که احساس نمیکردند او واقعا برای آنها پدر بوده است!
این حادثه تاثیر عمیقی بر من گذاشت و به من یادآوری میکند که شغلم را به قیمت از دست دادن خانوادهام، حفظ نکنم.
پدر و مادرم، “جوزف یانگ” (Joseph Yang) و “ترزا یاپ” (Theresa Yap) پزشک عمومی بودند؛ بنابراین پزشک شدن من یک تصمیم طبیعی شغلی بود. با این حال، پدرم اغلب مرا تشویق میکرد که به تحقیقات علمی بپردازم و از محدودیتهای پزشکی برایم قصههایی تعریف میکرد. به عنوان مثال، او توضیح داد که چگونه ترکیبی از کرمهای مختلف را برای دستیابی به بهترین نتایج برای بیماران مبتلا به اگزمای شدید آزمایش میکند، اما نمیتواند رمزگشایی کند که چرا بر روی برخی از بیماران بهتر از دیگران عمل میکند.
در نهایت، من در سال ۲۰۰۶ برای تحصیل در رشته دکترای انکولوژی در دانشگاه کمبریج انگلستان شروع به تحصیل کردم.
من پسرم را در سال ۲۰۱۶ در طول دوره آموزشی تخصصی بالینی به دنیا آوردم و اولین کمک هزینه پژوهشی مستقل خود را یک روز قبل از زایمان دریافت کردم، بنابراین مجبور شدم تولد نوزاد و تحقیقاتم را با هم پیش ببرم. پس از سه ماه مرخصی زایمان، به کار برگشتم و دیدم که برخی از نقاط مهم زندگی پسرم مانند نشستن او به طور مستقل، غلت زدن، بیان اولین کلمات و امتحان کردن غذاهای مختلف برای اولین بار را از دست دادم.
من قبل از ساعت پنج صبح به محل کار میرفتم و تا ساعت ۱۱ شب برنمیگشتم و اغلب مجبور بودم شب را برای پوشش شیفت مراقبتهای ویژه در بیمارستان به صورت آماده باش بمانم. بنابراین تصمیم گرفتم شش ماه مرخصی بدون حقوق بگیرم تا بتوانم با پسرم اوقات خوبی را سپری کنم. مطمئنا احساس میکردم با تاخیر انداختن در امتحان فارغالتحصیلی تخصص بالینیام، حرفهام را به خطر میاندازم، اما اکنون میدانم که انتخاب درستی انجام دادهام. من نمیتوانم ساعت را به عقب برگردانم تا شاهد لحظات مهم زندگی پسرم باشم، اما همیشه کمکها و فرصتهای دیگری برای رشد حرفهام وجود خواهد داشت.
مادر بودن به من آموخته است که در کارم نظم بیشتری داشته باشم و زمان و منابع محدودم را به پروژههایی اختصاص دهم که واقعا برایم مهمترین هستند.